نمایشنامه های سیاسی اوریپید
مترجم: سعید فرهودی
اوریپید پس از اشیل و سوفوکل، سومین و جوان ترین تراژدی نویس کبیر یونان باستان است. او ده سال از سوفوکل جوان تر و در 416 قبل از میلاد، شصت و هشت ساله بود. وی سی سال تمام توجه ویژه ای را به خود جلب کرد، گرچه به ندرت جایزه ی ممتاز را ربوده بود. او تراژدی نویسی مترقی بود و به روشنگری سوفسطایی شهرت داشت و هم از این رو مورد تهاجم و انتقاد قرار می گرفت، زیرا که او شیوه و بیان تراژدی را در کشاندن به متن زندگی روزمره تکامل بخشیده و قهرمانان خویش را بی هیچ هراسی به صورت نوین، زنده و خلاق به نمایش در می آورد. به او اعتراض می شد (و هنوز هم می شود) که به پولیس چندان ارجی نمی نهاد و نخستین کسی بود که به فرد، در آثارش، بیش از هر پدیده ای اهمیت می داد. این که او بیش از تراژدی نویسان پیشین برای فرد ارج قائل می شد، درست است، ولی آنان که به او نسبت بی تفاوتی به پولیس را می دهند باید از خود بپرسند چرا او برخلاف سوفوکل، هیچ گاه مقامات دولتی را نپذیرفته و در کادرهای دولت نقشی نداشته است؟ سوفوکل در دوران قدرت کامل پولیس و آزادیهای ویژه ی دمکراسی آن زمان زندگی کرده بود، در حالی که اوریپید چهل ساله فقط نظاره گر سقوط آن بود. انتقاد اوریپید نه تنها از ژولیس، بلکه در رابطه با کل جامعه بوده است. سه تراژدی از آنثار اولیه ی او به زنان و مشکلات آنان مربوط است. این تذکر لازم است که اشیل هم این تم را در تئاتر سیاسی از نظر دور نداشته و تصادفی نیست که سوفوکل نیز سرنوشت زنان را بر صحنه درآورده است. هراکلس سوفوکل همان چیزی را از زنش طلب می کند که آگاممنون اشیل از همسرش: وی زنی (معشوقه) را با خود به خانه آورده و از همسرش می خواهد که از او پذیرایی کند. در اثر سوفوکل بی رحمی به آن جایی می کشد که مرد از زن خود وقیحانه می خواهد که با معشوقه اش در زیر یک روانداز بخوابد. اوریپید در الکسیتس (3) با نگرشی منطقی به موقعیت زن و شرایط زمانی او در قالبی کمدی تراژیک می پردازد: برای آدمستونس (4) کاملاً عادی و دلپذیر است که زنش به جای او بمیرد، زیرا او شهریار و نهایتاً یک مرد است. سرنوشت معشوقه در، آندروماشه (5) (429 ق م؟) از بُعد دیگری بررسی می شود، از نقطه نظر معشوقه ای که به بردگی کشیده شده و در غیاب مرد، می باید قربانی زن قانونی گردد. همچنین در هیپولیتوس (6) به مسئله ی زنان بدین گونه برخورد می شود: فدر (7) متهم است که عاشق ناپسریش شده (عشقی که فکر کردن به آن هم او را در نزد شوهرش، تسه ئوس (8) به فاحشه ای بدل می ساخت). برای مردان آتن عشقی از این دست کاملاً عادی بود اما زنان با این اتهام به شدیدترین وجهی مجازات می گردیدند. به این موضوع اجتماعی در تمام آثار نمایشی به صورتی جنبی و فرعی برخورد می شد ولی اوریپید در، مدآ، با این پدیده ی اجتماعی بسیار جدی برخورد کرده است. در این اثر زن بیگانه ای را مشاهده می کنیم که از آزار رنج افزای یک مرد یونانی چنان به ستوه می آید که تمام کودکان خود را به قتل می رساند. گروه همسرایان (که از زنان یونانی تشکیل می شد) با این زن همنوایی و همدردی می کند، اما این زن قدرت آن را ندارد که علیه آداب و سننن متداول بشورد.
پس از صلح نیکیاس، اوریپید امیدوارتر گردیده و چند تراژدی نوشت که تحلیل گران امروز به درستی آنها را تئاتر سیاسی شناخته اند. پیش از این به تراژدی ملتمسان حمایت (421 ق م) که در آن گروه همسرایان (مادران) از آتنیها به خاطر ممنوعیت خاکسپاری بستگانشان کمک می طلبند، اشاره شد. تسه ئوس، پایه گذار پولیس که در آن زمان قهرمان این تراژدی شناخته شده بود، خطابه ای تحسین انگیز در رسای پولیس ایراد کرده و توضیح می دهد که پولیس چگونه می توانست باشد و در آینده چگونه خواهد شد. اما پولیس آن بود که باید می بود و همان شد که باید می شد و به دروغ مدّاحانه ی تسه ئوس هم کیفر داد. سرانجام جنگ طلبان پیروز گردیدند و فاجعه ای هولناک تر از جنایت ملوس صورت گرفت: حمله و هجوم به سیسیل! بزرگترین ناوگان آتن در بندر گرد آمد، این ناوگان دارای یکصد کشتی و پنج هزار مرد مسلح بود. بدیهی است که تئاتر سیاسی هم در این مورد ساکت نمانده است. گزارش مشکوکی وجود دارد دال بر این که اوریپید یک سال پیش از اجرای ملتمسان حمایت که تهاجم او را به پولیس تحلیل کردیم، یکی از پیروزیهای آلکیبیادس را در المپیک با سرودی مرسوم جشن گرفته و به شادی نشسته است (همان کاری که پیندار (9) هم انجام داده بود). اگر این گزارش خالی از واقعیت نبوده باشد، باید گفت که اوریپید آن سرود را چند پاره کرده و پیش پای خود ریخته است. و اما زنان تروا که از آن قبلا سخنی رفته است: این تراژدی قیامی است علیه بردگی در تاریخ تئاتر سیاسی. در رویارویی با مسائل و مشکلات اجتماعی روز. این تراژدی در حقیقت شکایتی است از سیاست زور و قلدری زنان به بردگی کشیده شده در برابر دیوار شعله ور تروا ( که هُرم شعله های نمایش آن تا آکروپلیس زبانه می کشید) فاتحین یونان را نفرین کرده و آنها را جنایتکار و دزد و بی شرف خطاب می کنند. در همین لحظه ناوگان یونانیان در بندر لنگر انداخته و انتظار این جانیان، دزدان و بی شرفها را می کشد. اوریپید این زنان برده را سمبلی از جنایات ملوس نشان می داد. و ارتباط این جنایت را با جنایت خوفناک تری نیز بیان می کرد. هنگامی که آتنیها این شعله ها را بر فراز قصر می دیدند، درحقیقت در شعله های تروا، آتن شعله ور را مشاهده می کردند و هدف نمایش در واقع این بود که به آتنیان بفهماند بر هر مهاجم و اشغالگری می تواند همان رود که او به دیگران روا داشته است.
توکیدیدس که در این زمان یادداشتهای تاریخیش را می نوشت، از فرستادگان ملوس می پرسد: «آیا این برای آتن خطرناک نیست که هر حقی را ناحق می کند؟ سرانجام ثروتمندان هم می میرند، این طور نیست...؟» در زنان تروا اوریپید با طرح این سؤال باورهای دیوانه وار و لجام گسیخته ی افکار عمومی را مخاطب قرار می داد، چون در این هنگام هنوز فرصتی برای اندیشیدن باقی مانده بود. اما طرح زیرکانه ی این سؤال هم مانند بسیاری مسائل جز بیهودگی ثمری نداشت. آیا هرگز دیده اید که تئاتر سیاسی بتواند چرخ تکامل تاریخ را از حرکت باز دارد؟
تهاجم به سیسیل فاجعه ای عظیم بود و سیسیل را می توان استالینگراد آتنیها به شمار آورد. کشتار آتنیان به حدی بود که آب رودها خون رنگ و سرخ شده بود. فرماندهان آتنی معدوم و اسرای آنان هزارهزار در گودالهای سنگی، چونان گور، محبوس شدند. گفته شده که زندانیان آتنی ترحم سیسیلیها را با خواندن آوازهایی از اوریپید، برانگیخته اند. اخبار این نبرد در آتن آشوبی به راه انداخته بود. توکیدیدس در این مورد گزارش می دهد: «وحشت و اضطراب در تصور و توصیف نمی آید.» هر کس به طریقی گرفتار و درگیر بود و سرنوشت تاریک پدران، پسران و تبار هر خانوار، زندگی را در آتن توان فرسا کرده بود.
بالاخره صاحبنظران و اندیشمندان برای مدتی کوتاه پیروز گردیدند. از معروف مردان آن زمان (سوفوکل هم بین آنان بود) شورایی گرد آمد و چرخ حکومت به گردش افتاد. اما دیگر دیر شده بود و خسارات جنگ جبران ناپذیر بود، برای این که پس از مدتی اسپارتیها شهر دکلئیا (10) را تصرف کرده و از آن جا به تمام سرزمین آتیکا حکمروایی می کردند. بردگان گروه گروه فرار کرده و به دشمن پناهنده می شدند. روستاییان نیز بار دیگر در پشت دیوارهای شهر پناه گرفتند. به افراد بی سرو سامان باید از خزانه ی خالی دولت کمک داده می شد. نوسازی ساختمانها به عنوان پدیده ای ضروری مجدداً آغاز گردید. معادن نقره لاریون در دست دشمن بود و سربازان اسپارت تمامی منطقه را تا دروازه های شهر تهدید به آتش زدن می کردند. هُیس در این مورد می نویسد: «فکر شیطانی اشغال دکلئیا، را آلکیبیادس به وجود آورده بود.» افکار عمومی که در تعیین سرنوشت پولیس نقش عمده داشت، جنون آمیز بود. 411 قبل از میلاد در شورشی که در آتن رخ داد، مستبدین تندرو به شورا حمله کرده و قدرت را به دست گرفتند. آنان مردم را به زور بر بالای تپه ای فرا خواندند و مجبور به نفی دمکراسی کردند. بدین طریق ارتجاع رژیم وحشتی برپا داشت. این رژیم هم دیری نپایید و مستبدین پس از مدتی رانده شدند و آلکیبیادس به عنوان رهبر تام الاختیار انتخاب گردید. او نیز پس از اندک زمانی سقوط کرده و به تراکیا گریخت از آن جا به ایرانیان پناهنده شد و در این پناهندگی بود که به دست یک مزدور یونانی به قتل رسید.
آتن بی وقفه راه سقوط را طی می کرد. مبارزات گروهی و حزبی برای کسب قدرت در درون پولیس، به اوج خود رسیده بود. برخی از فرماندهان نه به خاطر شکست، بلکه به این دلیل که در بازگشت نیمی از ناوگانشان در اثر توفان از میان رفته بود، اعدام گردیدند. در اثر انحطاط اخلاقی اعتبار سیاست تا آن حدی پایین آمد که مردم فکر می کردند دیگر دمکراسی قادر نیست فراسوی نیک و بد، دروغ و راست و عدل و داد، به زندگی خویش ادامه دهد. آتنیها در چنین شرایطی هم هنوز با توهمات قدرت توسعه طلبانه و استعماری خویش عمل می کردند. آنها تمام توان خود را به کار می بردند تا مواضع پیشین را در محدوده ی دریای اژه حفظ کنند، ولی پس از آن که ناوگان آنان در نزدیکی تروا، نابود گردید هشت هزار سرباز آتنی به دست اسپارتیها به قتل رسید. دیگر همه چیز پایان یافته بود،حتی سلطه ی آتن بر دریاها. ناوگان دشمن در پیرئوس (11) لنگر انداخت. هنگامی که مردم محاصره شده ی شهر به فلاکت افتاده و دسته دسته از گرسنگی جان می دادند، اسپارت تسلیم بلاشرط را طلب کرد. در اوایل سال 404 ق م، فصلی که همه ساله در آن بازیها و نمایشها اجرا می گردید، دروازه های شهر گشوده شد و دیگر به راستی همه چیز پایان یافت. در زیر چتر حمایت نیروهای اشغالگر مهاجرین بازگشتند و قدرت را -به شیوه ی استبداد- به دست گرفتند. با همراهی دسته ی موزیک (فلوت) دژها ساخته می شد و این پایان آزادی بود.
و تئاتر...؟ بزرگان تئاتر همه مرده بودند. اوریپید دو سال پیش در تبعید در گذشته بود. هنگامی که خبر مرگ او به آتن رسید، هنوز نمایشهایی بر روی صحنه می رفت. در مراسم سوگواری او سوفوکل نود ساله پیشاپیش بازیگران و گروه همسرایان وارد ارکسترآ شد. آنها بدون تاج گل با شنلهای سیاه، سوگواری کرده و با سکوت حزن انگیز و با شکوهی خاطره ی اوریپید را زنده نگاه داشتند. در این یادواره تراژدیهایی هم از دوران تبعید او به نمایش درآمد که متون آن از مقدونیه به آتن آورده شده بود. دو قطعه از آنها هنوز باقی مانده: ایفی ژنی (12) در اولیس (13) و مناده (14). یک سال پس از این واقعه سوفوکل هم درگذشت. می گویند هنگامی که اشغالگران خبر مرگ سوفوکل را می شنوند به آتنیها پیشنهاد آتش بس می کنند تا بتوانند مراسم سوگواری را از دروازه شهر به سوی گورستان انجام دهند. در این مراسم اثری از سوفوکل نمایش داده شد که نوه اش در تئاتر دیونی سوس به نمایش درآورده بود: اودیپ در کلونس. این لحظه را می توان رفیع ترین اوج تراژدی و یا به قول مشهور «آوای قو» در تراژدی دانست. پس از این هم البته تئاتر نمایش داده می شد ولی نه بر آن روند، زیرا که در آن دیگر از سیاست خبری نبود. و به این ترتیب تاریخ تئاتر سیاسی یونان باستان نیز پایان گرفت.
آخرین دهه
از آخرین دهه آن دوران یازده اثر نمایشی بر جای مانده است و تمامی آنها هنوز هم برد اجرایی دارند (اپرا و یا به صورتهای دیگر) اینها در آینده هم قابلیت نمایش خواهند داشت. اغلب آنها نیز تئاتر سیاسی می باشند. این آثار از نظر محتوا، ویژگی خاص زمان خود را دارند ولی ناگفته نماند که دیگر هیچ کدام از آنها آن شور و هیجان و کوبندگی اورست، آنتیگون و زنان تروا را ندارند. در این آثار، شک و تردید، اندوه و وحشت و تنفر و انزجار، چندان متجلی نمی شود.به سال 409 ق م، پس از احیای دمکراسی، سوفوکل فیلوکتت (15) خود را به روی صحنه آورد. چنین به نظر می رسید که او با این تراژدی خواسته است به آتنیها بگوید، زندگی بدون آنچه که به تحقیر در آن زمان (مثل امروز) فضیلت و درستی نامیده می شد، امکان پذیر نیست. در این تراژدی، جوانی سر به شورش بر می دارد. این جوان پسر آشیل (16) و فیلوکتت نام داشت که بر ضد فرمانی شورید، طبق این فرمان او می باید سلاح مرد بی پناه و بیماری را می ربود که ظاهراً بدون آن فتح تروا غیر ممکن می نمود. پسر آشیل فرمان را زیر پا نهاده و با این کار تمامی عملیات را به شکست کشانید. حال تنها قدرت خدایان بود که می توانست راه نجاتی بنماید. این قطعه شبیه بیشتر نوشته های اوریپید، مسئله را با طنز و کنایه و گاه تمسخر بیان می دارد. او می باید فرمان را گردن می نهاد، زیرا که تروا واقعاً سقوط کرده بود. سوفوکل این جوان را در اثر خود به آن عمل بی رحمانه وا می دارد: سوفوکل حاضر است نه تنها فیلوکتت، بلکه تروا را نیز به شکست بکشاند. او چنین برآوردی دارد: «هیچ هدف میهنی وسیله ای را توجیه نمی کند که در آن انسانی را چونان حیوانی یا کالایی بیانگارند.»
این اثر، تنها اعتراضی است علیه تقدیس و توجیه وسیله ای به نام قدرت و بی ارتباط با سوء استفاده از قدرت (هم آن سان که هاناآرنت، مسئله زور را مطرح می کند)، زیرا که این تصمیم از طرف تمامی سپاه گرفته می شود. اودیسه ئوس مکلف است به هر شیوه ای که شده این سلاح را به چنگ آورد. در این جا وسیله به خاطر منافع تمامی ملت یونان توجیه می شود. اودیسه ئوس در چنین شرایطی از دیدگاه تحلیل گران معاصر یک سیاستمدار واقع بین است. در آتن آن زمان بهره گیری از این گونه ابزار سیاسی بدیهی و متداول بود. در روند تکامل دیالکتیک، سیاست و حق به تضاد رسیده بودند و ظاهراً حق طلبی در جهت منافع عام نبود. اودیسه ئوس چنین جمع بندی می کند: «ما امروز دست به یک عمل ناحق می زنیم ولی فردا، پس از پیروزی، حق طلب ترین ملت جهان خواهیم شد.» قهرمان فریب خورده می گوید: «نه! نه! این طور نیست، هر که بدی کند، بد است. قدرتی که بد کنش شود و به زور و تزویر متوسل شود، قدرت بدی است.» این تراژدی در حقیقت اخلاق سیاسی را می طلبد که در آن زمان خواست فوری و فوتی آتن بود. و آیا امروز چنین نیست؟ نمایشهایی که امروزه در این زمینه به صحنه می آیند، با همه ی خوش آب و رنگی، تئاتر سیاسی را بی اعتبار می کنند.
این طور که پیداست تراژدی نویسان دریافته اند که اورست را نباید از خاطر ببرند. به همین جهت هر دوی آنها (سوفوکل و اوریپید) قطعه هایی به نام الکترا و اورست نیز نوشته اند. الکترای اوریپید - که در سال 413 قبل از میلاد نوشته شده - در 1960 میلادی به صورت فیلم درآمد. این فیلم با شرکت ایرنه پاپاس و میشل کاکایونس با حفظ اصالت تراژدی و تمامی ناکامیهای آن ساخته شد. پس از واقعه، قاتلین مادر پی به زشتی عمل خویش برده و از تنفر به جنون مبتلا می گردند. بار گناه الکترا سنگین تر است، زیرا او برادر کم توان خویش را به ارتکاب جنایت واداشته است. بگذریم، او با شیون و فریادی که به راه می اندازد، گناه خود را توجیه می کند. فریاد اعتراض (به خود) به گوش خدایان می رسد و آنان ظاهر می شوند تا، آن گونه که گوته می گوید: «مشکل لاینحلی را سامان بخشند» و بدین سان مسئله از بعد سیاسی حل می گردد، همان بعدی که اِشیل آنرا طرح کرده بود، نحوست و بدکنشی ذاتی بشر.
سوفوکل الکترای خود را پس از اوریپید نگاشته و دلایل زیادی در این مورد وجود دارد، زیرا در این اثر نه فقط نگرش سیاسی مجدداً بازسازی گردیده، بلکه تمامی مسائل بر این محور می چرخد که فقط پولیس حق دارد واقعه ی قتل مادر را تعقیب کند. اورست با تأسف زیاد خود را از خواهر دور کرده و او را پس می زند؛ و با کینه ای جنون آمیز، حق طلبی را زیر پا می گذارد. کینه ی اورست آشوبی به راه می اندازد و بازتابی نادرست به همراه دارد. در چنین شرایطی تنها نیروی داوری گره گشاست و فقط پولیس حق قضاوت دارد که با حضور یک قاضی از طرف پولیس عدالت اجرا می گردد.
آیا اوریپید در اورست (که در 408 ق م، نگاشته شده) خود به این پرسش پاسخی داده است؟ این اثر اصولاً در ارتباط با مسئله ی دولت نوشته شده. واقعیات سیاسی- از زمان اورست و حتی پیش از مرگ پریکلس - ظاهراً نشانگر این است که جامعه بشری هرگز قادر نبوده است عدالت و آزادی را در حوزه ی فعالیت یک دولت بیابد. سارتر راجع به اوریپید چنین می گوید: «او کلیشه ای را به کار می گیرد تا بتواند خود آن کلیشه را در روند تراژدی، از درون ویران سازد.»
اثری که اوریپید قبل از اورست به صحنه آورده بود، هلنا، نام داشت. محور اصلی در آن این بود که فرار هلنا به دست پاریس انجام نشده، بلکه این خدایان بودند که دست به این کار زده بودند و پس از آن هم در آغوش پاریس به جای هلنا، عروسک جانداری نهاده بودند. هلنا، اشاره به جنگ بزرگ مهینی یونانیان است که در آن دهها هزار نفر به خاطر خام خیالی دولتمردان، قربانی گشتند. این کلیشه ی جنگ میهنی به همان اندازه ی کلیشه ی پولیس دمکراتیک، مشکوک جلوه می کند!
اوریپید در اورست به بیان دشواریهای دمکراسی آتن می پردازد. در صحنه ای از نمایش و در گزارشی مربوط به کنگره ی ملی در آرگوس (عین همین کنگره در آتن هم تشکیل گردیده بود) از تماشاچیان پرسیده می شود: «اگر شما بودید، با ایشان، این قاتلان مادر، چه می کردید؟» عوامفریبان و ابن الوقتها به پاسخگویی می پردازند و افکار عمومی در کریدورها به انحراف کشیده می شود. و این درست همان دمکراسی در حال سقوط است. ویکتور ارنبرگ در این مورد می نویسد: «محاکمات بزرگ در آتن (شبه محاکمه ی اورست) وسیله ی کنگره ی ملی انجام می شد، دادگاهها کانون عوامفریبی سخنوران شده... و دمکراسی با این فرم و محتوا به اوج خود رسیده بود. ملت قاضی همه چیز و دمکراسی به بدنامی کشیده شده بود.» اوریپید، داوری درباره ی اورست را که وسیله ی ملت در آرگوس انجام گرفته، نمونه ای از سوء استفاده ی قوه ی قضائیه در دولت آتن، تحلیل می کند. تنها انگیزه ای که این تهور تحریک آمیز را توجیه می کرد، توجه ویژه ی آتنیها به تراژدی و تراژدی نویسان بود که هنوز از میان نرفته بود. ولی ظاهراً اوریپید پا را از گلیمش فراتر نهاده و به همین دلیل هم یک سال پس از اولین اجرای اورست، او را در تبعید می بینیم.
اوریپید دو اثر از آخرین آثار نمایشی خود در مقدونیه نگاشته است. ایفی ژنی در اولیس (405 ق م) به افشاگری محاکمات قهرمانان بزرگ پرداخته و انتقادی است بر سیستم سیاسی آن زمان. در اولیس، ارتش یونان برای حمله به تروا گرد آمده و هفته هاست که منتظر بادمانده است. اما دریغ که باد هم سر وزیدن ندارد. شایعه ی ندای غیبی اوج می گیرد (این ندا فرمانده ی کل، آگاممنون، را مخاطب قرار می دهد): اکنون باید آگاممنون دخترش را در محراب الهه ی باد قربانی نماید تا او نیز لطفی کند و باد را بفرستد. آگاممنون می داند که در پس پرده چه نهفته است اما چاره ای ندارد چون با جنون همگانی رویاروست. اردو با بی قراری تمام قربانیش را می طلبد. «بزرگان همیشه برای تحمیل خواستهای خود به توده ها، کس یا چیزی را مستمسک قرار می دهند.» و این توده ها هستند که یونان را تشکیل می دهند. همسر آگاممنون با سرزنش به او می گوید: «تو جز حاکمیت به هیچ چیز نمی اندیشی!» آگاممنون پاسخ می دهد: «من به کودکانم عشق می ورزم. کاروحشیانه ای است اما مجبورم، می بینی که هموطنانم از من قربانی می خواهند. اینان افسون شده اند و در چنان شرایطی هستند که می توانند همه ی ما را نابود سازند. یونان مرا به انجام این کار واداشته، چه بخواهم و چه نخواهم.» آنچه این سیاستمدار (آگاممنون) پیش بینی کرده بود، رخ می دهد، تهاجم عظیم توده ها... دختر قد راست کرده نعره می کشد: «من می خواهم برای یونان بمیرم! شهرت جاودانه در انتظار من است. من تنها از آنِتو نیستم، تو مرا برای تمام یونانیان به دنیا آوردی!» حالتی جادویی و افسونگر: «مرا بکشید! بکشید و بر دیوارهای تروا بیاویزید که این خاطره ای جاودانه و دل انگیز برای همیشه خواهد بود، ای جاودانگی!»ایفی ژنی در این لحظه واقعیت را به دست فراموشی سپرده. آشفتگی عمومی همراه با هیجان درونی دختر اوج گرفته و هر هوشمندی را به سکوت وا می دارد. این نمایش زیبا در عین حال حقیقتی را در خود پنهان دارد. این تراژدی در 405 ق م، در آتن (پس از مرگ نویسنده) با پایانی دگرگونه برصحنه می آید؛ و یک سال پیش از تسلیم به دشمن هم دیگر یونانیان نمی توانستند آن را آن گونه که در اصل نوشته شده بود، به نمایش در آورند.
پایان مناده ها (405ق م) هم تغییراتی بنیادی یافته و در حقیقت به نابودی کشیده شده است، شاید به همان دلایل ارائه شده. این اثر (که گوته آن را زیباترین تراژدی اوریپید می داند و هوای ترجمه ی آن را داشته است.) به نهایت دهشتناک می باشد، به ویژه اگر انسان آن را با چشمان خویش ببیند و یا آن را به واقعیت بکشاند. در این اثر آخرین شب زندگی نویسنده ترسیم گشته است: جنون و دیوانگی دولتی را فرا گرفته، دیونی سوس بر آن دولت مستولی شده، زنان به کوهها رفته اند تا مراسم جنون آمیزی را به جای آورند. پادشاه به وطن بازگشته، آشفته خاطر و دیوانه وار دستور می دهد، خدا را به زنجیر کشیده و به زندانش بیفکنند. بدیهی است که دیونی سوس خود را رهانیده و نیمی از قصر را نیز به ویرانی می کشد. او قدرتی را که در خویش دارد به یاری گرفته و آن را به مردمی عطا می کند که تحت لوای عقل و منطق و پولیس، به مقاومت می ایستند. این مرد در هیئت انسان هرگز افسون قدرت نمی شود، و در لباس زنان در گریز از دست خدایان به کوهها پناه می برد. در آن جاست که وی به دست «مناده ها» (زنان وحشی و ملتزمین رکاب دیونی سوس) قطعه قطعه می گردد. هیجان این تراژدی آن جایی به اوج خود می رسد که مادر با سربریده و خون آلود پسر (که فاتحانه آن را بر سر چوبی حمل می کند) به صحنه می آید، و رفته رفته با زایل شدن حالت جنون در می یابد که مرتکب چه عملی شده است و باز دوباره بی هوش می شود. در این لحظه خدا به عنوان قدرت توانا و ظفرمند ظاهر شده، این زن و تمام بستگان او را از شهر بیرون می راند. به این طریق نظام فطری طبیعت تثبیت می شود: جهان انباشته است از جنون و افسون، و عقل و منطق در آن محکوم به فنا است.
فرضیه ای که می گوید: این اثر تصویر جهانی یک انسان کینه توز و تحقیرگر خدایان را به نمایش می گذارد اشتباه است، چرا که به اثبات رسیده اوریپید داوری و عدالت را در انسان و برروی زمین امکان پذیر می دانسته است. در الکترا به فرمان مادرش باید با او ازدواج کند، تا در امان بماند (این نیز یکی دیگر از خلاقیتهای اوریپید است). دهقان مزبور توجهی به تبار خویش ندارد: «اشرافیت بدون زمین چیست؟ هیچ.» او در جوانمردی و فتوت تنگدست نیست، از این رو به زنی که نه به اختیار تن به ازدواج داده، چشمداشتی نداشته و به او دست هم نمی زند. اورست او را والاترین انسانها نامیده و می گوید: «نباید فقیری را بر ثروتمندی رجحان داد و نباید سایه بانی را بر قصری ترجیح داد و نیز نباید دهقانی را از شهریاری برتر دانست، زیرا ثروتمند و کاخ نشین هم می توانند همانند این فقیر باشند.»
این تنگدست رویاروی طبقه ای قرار می گیرد که به ظواهر زندگی دلبسته اند (گرچه وسوسه دارند که مردم را ببینند و خود نیز دیده شوند.) مردی در نهایت ساده که سادگی را هم دوست می دارد. اگر چنین افرادی در سیاست نقشی بیابند، حتماً دولت با سیمای دیگری جلوه گر خواهد شد. این مفهوم را در گزارش به کنگره ی ملی در اورست می بینیم. در گزارش بیان می شود: کی وارد شده است که برای اورست سخن می گوید و همه افراد نیک اندیش هم با او موافقت نموده اند، «مردی که چندان خوش چهره نیست و بندرت به بازار (آگورا) آمده و در محاکمات دیده شده، مردی که با دسترنج خویش زندگی می کند و تنها اینان هستند که قادرند کشور را رهایی بخشند.» او روان و ساده سخن می گوید. ولی توده های مردم را او قانع نکرده،آنان را دیگری مجاب ساخته و آن دیگری انسانی بداندیش بوده است.
نویسنده درحقیقت با سیمای این مرد «خوب» علیه پولیس قیام کرد و تنها اوریپید بود که می توانست آن را بر صحنه بیاورد، چون او هنوز هم به انسان نیک اندیش امیدوار بود. او به آتنیها می گوید: «سیاست در دست کسانی است که قدرت را در تملک خود دارند و آن را بچنگ آورده اند زیرا که فریبکارانه به دلخواه توده های مردم سخن گفته اند و چنین است ریشه های گرفتاریهایی که شما هم اکنون دچارش هستید، و به حق سزاوار آنید.» ابراز این گونه مفاهیم شاید به نظر عده ای برای تئاتر سیاسی کفایت ننماید، اما برای مردی در تبعید که هنوز هم هوای صحنه ی تئاتر در سر دارد و دست به نگارش می زند، باید کافی بوده باشد، چرا که محتوای این تراژدی را باید با انگاره های آن زمان سنجید و داوری کرد.
مرده ریگ سوفوکل ویژگی دیگری دارد. در نوشته ی او اودیپ می باید باز می گشت و در آتن می مرد. اودیپ به کلون پولیس گام می نهد و این مکانی است که در 411 ق م، این نمایش ضد دمکراسی بر فراز تپه های آن به اجرا درآمد. اودیپ در کلونس در سال 401 قبل از میلاد نگاشته شده بود. این بیمار در حال مرگ (اودیپ) تن رنجور خویش را به شهر می رساند، شهری که فقط لیاقت سنگ گور او را داشت. بار دیگر تلاش سیاست در هوای تخریب اندیشه های او؛باز هم سودجویی و مبارزه بر سر جنازه و کفن و دفن آن سر می گیرد. تسه ئوس به عنوان ناجی ظاهر می شود، او سیمایی است ایده آل (درخشنده از نور خدایان و اندیشه های پولیس) و عالی ترین مفهوم سیاست. این پیر با نگاهی ژرف نظری به گذشته ها می افکند، هر چند اندک اما یک بار دیگر می باید ایده ی پولیس بر روی صحنه شکل می گرفت. یک بار باید این ایده برای کسانی که اعتقاد داشتند تئاتر همان پولیس است، اعتبار دیرینه می یافت. سوفوکل می گوید: «ایده هرگز نمی میرد، اگر چنین بود چرا باید اصولاً زاده می شد؟ ایده می تواند زندگی کند، زیرا فراوانند چیزهایی که با تکیه به آن زیست می کنند.»
این اثر نمایشی را یک سنت سحرانگیز و جاودیی هم نامیده اند و احتمالاً زیباییها و ظرافتهای آن دلیلی است بر این مدّعا.
پس از این تراژدی،تئاتر سیاسی با مفاهیمی از این دست دیگر در یونان بر صحنه ننشسته است. تراژدی و کمدی باز هم نوشته و اجرا می گردد ولی دیگر کسی را هوای حقیقت در سر نبود، شهرت و معروفیت مشتری بیشتری داشت. سخن کوتاه، باید گفت که تئاتر دیگر به ذلّت افتاده و همچون افعی دست آموزی نیش سیاسیش کشیده شده بود. ببینید بی مقداری تا کجاست که چندی پس از آن افلاطون هوای آن داشت که اصولاً تئاتر را ممنوع اعلام دارد. به یاد داشته باشیم که ارسطو در فن شعر (17) خود، حتی یک بار هم واژه ی پولیس را به کار نگرفته است.
پی نوشت ها :
1- Euripides جوان ترین تراژدی نویس میان سه تراژدی نویس بزرگ که در سال 480 ق م در جزیره سالامیس متولد شد و در سال 406 ق م در مقدونیه درگذشت. اوریپید به تراژدی روح تازه ای بخشید و مسائل پیچیده روانی و انسانی را در آن گنجاند. او به شدت تحت تأثیر جریان فکری تند زمان خود (سوفسطاییان) قرار داشت. از نود و دو درام او فقط هیجده قطعه باقی مانده که مشهورترینشان عبارتند از: آلکستیس Alkestis، مدآ Medea، هیپولیتوس Hippolytos، و هراکلس Herakles، افی ژنی Iphigenie، ایون Ion، زنان تروا،الکترآ Elektra و اورست Orestes.
2- Melos
3- Alkestis (Alceste)، نام یکی از تراژدیهای اوریپید، این زن ملکه ی یونان است که برای رهایی شوهرش آدمستوس، خود را قربانی کرده و به وسیله ی هراکلس از جهنم نجات می یابد.
4- Admestos
5- Andromache، نام نمایشی از اوریپید. این دختر سلطان Eetion - پادشاه میسین Mysien و همسر هکتور است.
6- Hippolytos، یکی از نوشته های اوریپید. این شخص پسر Hippoly است که پس از طرد عشق نامادریش به مرگ محکوم شده و او را به اسبی بسته و بر زمین می کشند.
7- Phaedra (Phaidra به یونانی )، همسر سلطان تسه ئوس که سعی کرد ناپسریش را فریب دهد ولی ناپسری به خواسته های او تن نداد و به این گونه باعث مرگ خود و فدر گردید.
8- Thseus، قهرمان ملی آتیکا.
9- Pindar (به یونانی Pindaros)،آخرین و بزرگ ترین شاعر حماسه سرای یونان باستان که برای گروه همسرایان سرود می سرایید. از او چهار کتاب شعر در ارتباط با فاتحان مسابقات نمایشی باقی مانده است. (446 - 518 ق م).
10- Dekeleia، این شهر در بیست کیلومتری شمال آتن قرار داشت.
11- Piraeus (به یونانی Peiraieus)، یکی از شهرهای یونان که در شبه جزیره ای در خلیج اِگنیا قرار داشت. این شهر پیش بندر آتن محسوب می شد.
12- Iphigenie، در اساطیر یونان نام دختر آگاممنون می باشد. بخاطر پاکبازی او برادرش که از طرف فرشتگاه انتقام تحریک شده بود، بخشوده شد؛ برادر او همان اورست است.
13- Aulis، بندر باستانی یونان که ناوگان یونان برای جنگ با تروا در آن جا لنگر انداخت و در همین جا بود که آگاممنون باید از ایفی ژنی را قربانی می کرد.
14- Maenade (Bacchantin)زنانی بودند که در رکاب دیونی سوس به راه می افتادند و عصایی (چوبدستی از شاخه ی کاج مزین به برگهای مو و پیچک که در سر آن میوه کاجی قرار داشت) را در دست می چرخاندند.
15- Philoktet (به یونانی Philoktetes)، دوست هراکلس (هرکول) و وارث کمان اوست که پاریس یکی دیگر ازقهرمانان اساطیری یونان را به زانو در می آورد.
16- Achill (Achilleus)، پسر پلئوس، پادشاه میرمیدون Myrmidon. آشیل در کودکی به وسیله ی موجودی عجیب (نیمی انسان و نیمی اسب) پرورش یافت. او قهرمان برجسته ی جنگ ترواست که انتقام خون دوستش پاتروکلس را از هکتور می گیرد اما با تک تیری که پاریس تنها نقطه ی کاری بدن او (پاشنه پایش) می زند از پای در می آید.
17- Poetik
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}